غزل مناجاتی با خداوند
من از این نفس؛ از این بی سر پا خسته شدم خودم از دست خـودم آه خــدا خسته شدم اینکه هر روز بیــایم تو مرا عـفــو کـنی بــروم بــاز خطا پشت خطا خـستــه شدم من از این چشم که جز تو همه را می بیند ازهمین کوری و این منظره ها خسته شدم بـه هــمــه وعــدۀ جـبــران مـحـبــت دادم جز تو ای خوب؛از این رسم وفا خسته شدم لا اقل کــاش دمی شکــر گــذارت بــودم من از این لال زبانی به خدا خستــه شدم ای که ناگــفــته همه حــاجت مــا رادادی قسمتــم کن بــروم کــرببــلا خستــه شـدم |